من نمیتونم خط بریل بخونم
من نمیتونم خط بریل بخونم
میدونی…
این الفبایی که میشه با انگشتا حرف زد
این شیوه اندیشیدن به شعری که بدون چشم نوشته شده…
اثر هنری که روی پوست توست
که بعضی قسمتاش رو تو اشتباها بهشون میگی
جوش و فلان و بهمان
به نظر میرسه برای من رمانی باشه که دوست دارم تمام فصل هاش رو بخونم
نه
من نمیتونم خط بریل بخونم
با این حال حس میکنم دارم با انگشتام برات مینویسم
با دستام تحسینت کنم و
لبخند میزنم در حالی که هر یک از موهات رو نوازش میکنم
میدونی من کم بینایی ندارم
ولی
من عاشق کشف تو بدون چشمامم
کاش میدونستی چقدر برام مهمی
در چه حدی همه این داستانها و کتابهایی که من تونستم با لمس تو، اونها رو رمزگشایی کنم در مقایسه با قسمت که باقیمونده وزنی نداره
من واقعاً بلد نیستم خط بریل بخوانم
اما عشق من! حس میکنم هر بار که لحظهای رو با تو می گذرونم میتونم اونو بنویسم
دوست دارم الفبای جدیدی یاد بگیرم
با کلمهای تو رو بخندونم
تنها کاری که میتونم بکنم اینه
اینه که حضورت رو حس کنم
و بیتوجه به هر آنچه رخ بده
زیباترین شعر من بمونی و البته خواهی موند
و برایش ازت ممنونم